مهسا امساک دختری از پیروزی
 
کلبه کوچک راز بزرگ
نوشته شده توسط دستان خود سیا مک

زمان میگذره و ادما وقتی گذشت زمان رو میفهمند و حس میکنند که باور میکنند که به یه زمان و مقطعی رسیدن که نیاز هاشون اونارو وادار میکنه که بعضی وقتا دیگه باور کنند تنهاند و هیچ پشتیبانی ندارند.

سالها از اون ظهر اشنایی میگذره من تو یه مکانیکی کار میکردم وضع مالیم بدنبود کارم و با صداقت و همه وجود انجام میدادم. پاک و صادق بودم خدا تو وجودم بود اما اون روز.

اره اون روز وقتی یه ماشین رو بعد تعمیر بردم بیرون  که امتحانش کنم  نمیدونم از شانس قسمت هرچی اسمش وبزاریم یه ماشین دیگه زد بهم البته مقصر اون بود ماشین من یعنی ماشین که  برا ازمایش بردمش زیاد چیزیش نشد اما ماشین اون بنده خدایی که زده بود بهم سپرش خم شده بود و...

از ماشین اومدم بیرون خیابون کاملا خلوت بود یه دختر بود.بهش گفتم خانوم میزاشتی از مهر گواهینامت بگذره خشک شه بعد سوار ماشین میشدی.دختره که انگار ترسیده بود مات بود حرف نمیزد منم ادمی نبودم هوچی بازی در بیارم و سرو صدا راه بندازم.

گفتم ببخشید اصلا گواهینامه دارین؟ البته میبینید که هم مقصرید هم ضرر کردین دختره با صدای بریده گفت ماشین بابامه نمیدونه بعد زد زیر گریه منم که دل رحم بودم مخصوصا جلوی خانوما گفتم اشکالی نداره الان زنگ میزنم پلیس راهنمایی رانندگی میاد مشکلمون حل میکنه و هنوز حرفم تموم نشده بود  که گفت ترو خدا هزینه خسارتش و میدم اما به پلیس نگین بابام بفهمه میکشتم .

وقتی اون وضع و حالشو دیدم گفتم شانس اوردین چون من خودم مکانیکم و تو تعمیرگاه کار میکنم.

انگار با این حرف دختره کمی ا روم شد گریش بند اومد.خانوم پشت من راه افتاد و تا تعمیرگاه رفتیم ماشینو بردیم تو و بعد دیدن سپر بهش گفتم یه صافکاری داره و رنگو اینا که زیادم طول نمیکشه البته منظورم بیشتر از 1 روز بود.

خلاصه ماشینرو از روز اولشم بهتر درستش کردم .بهش گفتم خانومه! ببخشید اسمتون و گفت امساک مهسا امساک هستم ولی  میتونی مهسا صدام کنی گفتم منم دیانت هستم اسمم هم امیره بعد معرفی کردن همدیگه  کمی رابطه دوستی بینمون ایجاد شد بعد تعمیر ماشین خانوم امساک و البته هزینشم گرفتم اما با تخفیف ویزه اون روز گذشت و از اون خانوم خبری نشد تا چند وقته بعد اینم بگم اون روزا مبایل این قدر فراوون نبود و من مبایل نداشتم .

چند وقت بعد دوباره خانوم امساک اومد و  این بار هم انگار تصادف کرده بود البته ماشین و به جدول دم خونشون زده بود و من دوباره براش ماشینشو تعمیر کردم.این روند ادامه داشت تا بین ما یه رابطه دوستی و صمیمیتی ایجاد شده بود که بعد چند بار اون خانوم البته دختر خانوم برای تشکر منو دعوت به نهار کرد و بیرون رفتیم و بعد من دعوتش کردم این بیرون رفتنا از یه تصادف ساده به  یه رابطه دوستی و بعد عاطفی تبدیل شده بود.

نمیدونم کی متوجه شدیم که همو دوست داریم  نا گفته نمونه اون موقع این حرفو که ما بهم نمیایم و یا سطح زندگیمون با هم فرق داره وکلی از این حرفا رو بارها به خودم گفتم و اخرشم میگفتم اینا همش حرفه.

نمیدونم  ایا عشق وجود داره و یا اصلا این عشق و عاشق بودن از کجا اومده و چرا اون لحظه که ادم باید عاقل باشه و شعورو درک و فهمش به کار ببره این کارو نه تنها نمیکنه بلکه هم کر هم کور ولال میشه به خاطر عشق .دوست داشتن و...

حدود چند ماهی از اشنایی ما و بیرون رفتنا و رابطمون البته در چهار چوب اخلاق میگذشت که یه روز که با هم رفته بودیم بیرون  البته با ماشین بابای اون دختره که راننده هم خودش بود !قبلش بگم هیچ وقت کنار یه زن که رانندست نشینید چون قبلش باید غزل خدا حافظیو بخونید . شاید ادعای خانوما این باشه که  ما رانندگیمون رو اصوله عالیه و...

بگذریم  خانوم داشت رانند گی میکرد که  نمیدونم چی شد یه هو صدای ترمز  اومد  خانوم کوبیده بود به عقب یه ماشین تو ماشین انگار کسی نبود صدای مردی میومد اهای وایسا کشتیش  نمی دونم تا حالا همچین موردی براتون پیش اومده یا نه اون لحظه همش میگید یه خوابه یا دوست دارید که یه خواب باشه که بیدار شید از ماشین پیاده شدم مهسا مثل همون روز اولی که همو دیدیم وحشت زده بود رفتم جلو ماشین کوبیده بود به  ماشین جلویی دیدم چند نفر دویدن رفتن جلو یه پیر مرد بود ازش خون میومد اما نمیدونم چطوری اون که جلو این ماشینه  پس چجوری به اون خورده رفتم طرف مهسا بهش گفتم خیلی بد شد انگار زدی به این ماشین کسی رد میشده ماشین تو دنده نبوده و خورده به اون عابر البته این تحلیل من بود.

اون موقع این چیزا زیاد مهم نبود مهم این بود که اون به یه نفر زده بود بهم گفت وای بیچاره شدم حالا چی کار کنیم من بی عقل ساده که فکر میکردم عشق تو وجود اونم هست برای این که اون گرفتار نشه .

یا اون موقع احمقانه ترین کار زندگیمو کردم بهش گفتم برو اون ور من میگم من زدم اون حتی نه نگفت یا نمیدونم فوری رفت اون ور کسی مارو ندید چون زیاد شلوغ نشده بود پلیس اومد و من رو مقصر دونست گواهینامم و گرفتند کارت ماشین و... بعدش هم خودتون حدس بزنید جایی که تا اون روز پام نخورده بودمن خودم رو انداختم تو کاری که نکردم تو اتیشی که برای سوختن من روشن نشده بود.

خلا صه کنم اون روز منو با اون و ماشین باباش بردن  کلانتری که بعد تشکیل پرونده و...

رفتم بازداشتگاه و بعد هم دادگاهی شدم و بعد هم زندان .

پیر مردی که مهسا بهش زده بود رفته بود تو کما بهم گفتند اگه بمیره قصاص میشی.

نمیدونید 6 ماه چطوری گذشت من زندون بودم اون پست باباشو اورد و ماشینشون ترخیص کردن اونا تو کلانتری اشنا داشتند و ضمنا اون عوضی گفته بود که من میخواستم ماشینشون بدزدم وای چه روزای جهنمی من گذروندم  من کسیو نداشتم که به فکرم باشه بابام فوت شده بود مامانم هم از کار افتاده بود و یه برادر کوچیکتر داشتم یه خواهر که خرج اونا هم به عهده من بود.

بعد 6 ماه اون پیرمرد از کما در اومد و رضایت هم داد خدا به من رحم کرد فقط خرج بیمارستانش بود که همشو من دادم از اون دختر خبری نشد  یک تصادف باعث اشنایی ما شد و تصادفی دیگه باعث جدایی سعی کنید به کسی اطمینان نکنید تا واقعا نشناختینش  سعی کنید از روی احساسو عشق و این مزخرفات تصمیمی نگیرید که براتون گرون تموم شه .

با اینکه چندین سال از اون ماجرا میگذره اما من هنوز کابوس اون اتفاقارو میبینم و دیگه اطمینانم از همه بریدم.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ


سلام به وبلاگ خودتون خوش امدید این وبلاگ یکی از سری وبلاگ هایی میباشد که در جهت تفریحات وسرگرمی ها ومطالبه عاشقانه سالم فعالیت میکند ین وبلاگ کار خوداز شهریور ما سال هزار سیصدونود شروع کرده هم اکنون به فعالیت خود ادامه میدهد امیدواریم بارایه نظرات خودتان مارا درهرچه بهتر کردن این وبلاگ یاری کنیید در ضمن کپی برداری ازمطالب وبلاگ هم اشکالی ندارد حتی بدون ذکر منبع .همه جوره راحت باشید .این وبلاگ متعلق به خود شماست.با کمال وتشکر فراوان مدیریت وب سیامــــــک
آخرین مطالب
پيوندها
  • کیت اگزوز
  • زنون قوی
  • چراغ لیزری دوچرخه

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان کلبه کوچک اما رازهای بزرگ وباورنکردنی و آدرس nvasiya.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 60
بازدید کل : 231
تعداد مطالب : 33
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 2